خونه ي مادر جون
ديشب واسه افطار خونه مادر جون بوديم عمه ها اونجا بودن .تو مدام شيطوني مي كردي با امير عباس دنبال هم مي كرديد.دم اذان يه دفعه افتادي رو استكان ها.پات چسبيد به كتريمدام ازترس آمپول مي گفتي من حالم خوبه بريم خونمون عمو مصطفي مي گفت سيب زميني بذاريد بابا مي گفت پماد بزنيد ما اومديم خونمون تيارا مي گفت مامانم جيگرم من هيچيم نشده سيب زميني نذار گو جه نذار سس نذار امپول نزن خوب مي شم مامانم شربت خواب داد اونم رو تاب چشاش عربي مي رقصيد تا خوابش برد خلاصه بازم بازم از خونه مادرجون با گريه برگشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی