تیارا تیارا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

تیارا پرنسس خونه

شلوغ كار ما

سلام آ بجي گلم جديدنا خيلي شيطون شدي منم اين روزا تعطيل شدم مي تونم وبلاگتو درست كنم  تو بعضي وقتا اعصابمو خورد مي كني صندلي برمي داري ميري روش هرچي لباس داري رو مي ريزي بيرون يا صندلي رو چپ مي كني روش سر سره بازي ميكني خلاصه خيلي شيطون شدي و من.باباومامان رو كلافه كردي وبا من بعضي اوقات جرو بحس ميكني ودست به كار هاي بد مي زني هر چي بهت ميگم گوش نمي كني  ...
16 خرداد 1393

عکس های به یاد ماندنی از تیارا خانوم

  تيارا جون از وقتي بهار خانووووووووووومي وب خودش رو داره اصلا وبت رو رها كرده منم كه كار دارم خيلي وقته         به وبت سر نزدم ببخش مامان ولي راستش تو نميذاري كه من به روز كنم چون الان تموم بدنت رو   رنگ سياه زدي چطوري پاكت كنم جاااااااااااااااااانم مامان فدات ماماني تو اين الاغت رو از همه اسباب بازيات بيشتر دوست داشتي   ماماني اينجا من رفتم پايين پله ها اومدم طبق معمول داشتي گچ ديواراو ميل ميكردي تموم خونه رو چسب5سانتي زد م بازم............................    اينجا بله برون عمه فاِيزته تو هم طبق  معمول همه جشنها بهونه ميگيري ...
2 خرداد 1393

شيطون بلا

سلام ني ني وبلاگي ها بهاره جون امسال كلاس پنجم شده نقاشي هاي قشنگي از رنگ روغن ميكشه فكر كنم استعدادشو كشف كرده .بهارم روحيه لطيفي داره پر احساسه در عوض تيارا جون شيطونه ويه جا آروم نميشينه  بعد به هممون ميگه شيطون بلا.هر جا ميبرمش يا دست گل به آب ميده يابلايي سر خودش مياره تازه شعر ياد گرفته ولي پيش ديگران خجالت ميكشه بخونه تموم فرشا رو مازيكي ياپاستيلي كرده   خوبه دو تا دخترم شخصيتاي كاملا متفاوتي دارند آرزو ميكنم خداوند به همه آرزومندان بچه هاي سالم وسرزنده بده فكر ميكنم بچه ها هديه خداست واسه مادراشون خدا حفظشون كنه.
17 ارديبهشت 1393

شب بيدار مامان و بابا

تيارا جون مامان واكسن زده و اين روزا حالش گرفته ست.نق ميزنه و شبا اصلا نميخوابه. دوستداره باهاش راه برم و اونم همه جا رو نگاه كنه.از تاريكي خيلي بدش مياد و دوست نداره تنها باشه.گاهي باباجونش بيدار ميمونه و بغلش ميكنه و گاهي من.الهي قربون دخترم برم حاضرم 1000 شب نخوابم و تا صبح باهاش حرف بزنه، اما اون صداي باباشو بيشتر دوست داره و اروم ميشه.بهار طفلك مامان هم كه صبح بايد بره مدرسه شبا بدخواب ميشه واسه همين باباش ميبرتش توي اتاق خودش ميخوابونتش.         ...
13 آذر 1390

بدون عنوان

  ابجي جوون وقتی که بیدار میشی با اون چشای قشنگت به من نگاه میکنی حاضرم دنیا رو بدم تا پیش تو باشم ...ابجي فدای اون چشای قشنگت شه..........   ...
28 مهر 1390

عکس هایی از تیارا

سلام ابجي جون من یه عکس خوشگل و مامانی ازت گرفتم که خیلی دوسش دارم و هروقت میبینم دوست دارم بیام اون خنده هاتو بخورم .....این عکس وقتی تو خواب بودی یه دفعه ایی زدی زیر خنده از ته دلم میخندیدی  و فوری عکس گرفتم ازت این عکست تو اوج خندت بود این یه عکس خوشگل دیگه با عروسکی که من برات آوردم نگاش کن عین خودته ناز و خواب آلو ...
30 شهريور 1390

هدیه تولد بابا

تیارا جون  می خوام یه خبر خوش بدم بهت میدونم که وقتی داری این خبر و میشنوی خیلی بزرگ شدی و این خبر خوشی که میخوام الان بهت بدم  رو فهمیدی و مطمئنم که خیلی وقته که از این موضوع میگذره ولی من میگم چون ما خیلی خوشحال شدیم از این سوپرایزی که بابات برای شماها داشت: (من خیلی این ورجکا رو دوست دارم) اون سوپرایز اینه:امروز صبح بابات  خانوادگی(یعنی تیارا و بهار و بابا و مامانی) شما رو واسه مکه ثبت نام کرد حالا هورا             هورا             هورا ،آره همینه .راستی خاله جون چند تا عکس هست که که نمیشه گذاشت تو ویلاگت.برو...
21 شهريور 1390